سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فقط خدا

   1   2      >

به من کمی فرصت بده...

آنقدر به نبودنت عادت کردم

که بودنت را باور نتوانم کرد

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟؟!!

چشمانم از فرط خستگی از گریه های هجران باز نخواهد شد

تا معشوقش را در کنارش ببیند

من سرد نیستم

شعله ای که بیش از حد بسوزد دیگر سوزندگی اول را ندارد

و شاید تن بی جانم دیگر رمق سوختن ندارد

و شاید قلبم دیگر توان طپش ندارد

از من دلگیر مشو

با آمدنت دوباره جان خواهم گرفت

یوسف من چشمان نابینای من با آمدنت بینا خواهد شد

به من کمی فرصت بده تا از جا برخیزم

تا مثل سابق عشق آتشین از نگاهم ببارد

به من کمی فرصت بده...

 



نوشته شده در سه شنبه 89/12/10 ساعت 11:10 صبح توسط پرین + لینک ثابت نظر

نبودنت...

چه بی پایان است روزهای نبودنت...

چه تکراری است ساعت های ندیدنت...

و چه خسته کننده تک تک ثانیه های بدون تو

می ترسم ازین که شانه های ناتوان احساسم نتواند

 تحمل این همه درد را داشته باشد

می ترسم زیر بار این هجران بی پایان

کم بیارد جسم خسته و بی جانم

تنها از تو میپرسم

ای معبود من

کی تمام میشود این هجران طولانی

که تنها تو می توانی آن را تمام کنی



نوشته شده در دوشنبه 89/12/9 ساعت 8:2 عصر توسط پرین + لینک ثابت نظر

خوشبختی

گاهی به دعای آن شب آن پیرمرد فکر می کنم

واقعاً خوشبختی چیست؟؟

خوشبختی  تنها بودن است ؟؟

گمان نمی کنم زیرا سالهاست که حتی در جمع هم تنها بودم

وقتی کسی حرفم را نمی فهمید هم تنها بودم 

 

خوشبختی را جز با تو بودن نیافتم

خوشبختی جفت سجاده ایست که با صدای اذان کنار هم پهن شود

خوشبختی قدم زدن های عاشقانه در زیر بارش برف است

خوشبختی قدم زدن در صحن حرمی است

خوشبختی حضور خدا و من و تو است

خوشبختی لقمه ی غذایی است که تو به من بدهی

خوشبختی...

و همه ی خوشبختی من در با تو بودن خلاصه می شود

پروردگارا دعای من که هیچ

ولی دعای آن پیرمرد را برآورده کن



نوشته شده در سه شنبه 89/12/3 ساعت 10:25 صبح توسط پرین + لینک ثابت نظر

شاملو

دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم


دلت را می‌پویند مبادا شعله‌ای در   آن نهان باشد


دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم


دلت را می‌پویند   مبادا شعله‌ای در آن نهان باشد


روزگار غریبی‌ست نازنین روزگار غریبی‌ست   نازنین


و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه می‌زنند


عشق را در پستوی خانه نهان   باید کرد


شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد


روزگار غریبی‌ست نازنین روزگار   غریبیست نازنین


و در این بن‌بست کج و پیچ سرما


آتش را به سوخت‌وار سرود و شعر   فروزان می‌دارند


به اندیشیدن خطر مکن روزگار غریبی‌ست


آن که بر در می‌کوبد   شباهنگام به کشتن چراغ آمده است


نور را در پستوی خانه نهان باید کرد


دهانت را   می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم


دلت را می‌پویند مبادا شعله‌ای بر آن نهان   باشد


دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم


دلت را می‌پویند مبادا   شعله‌ای بر آن نهان باشد


روزگار غریبی‌ست نازنین روزگار غریبی‌ست نازنین


نور   را در پستوی خانه نهان باید کرد


عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد


آنک   قصابانند بر گذرگاهها مستقر


با کنده و ساتوری خون آلود


و تبسم را بر لبها   جراحی می‌کنند و ترانه را بر دهان


کباب قناری بر آتش سوسن و یاس


شوق را در   پستوی خانه نهان باید کرد


ابلیس پیروز مست  


سور عزای ما را بر سفره نشسته است


خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد


خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد

 



نوشته شده در دوشنبه 89/12/2 ساعت 11:34 عصر توسط پرین + لینک ثابت نظر

کاش...

کاش در دلم زندانی می ساختم بی پنجره.

و تو را

تو را که در قلبم لانه کرده بودی زندانی می کردم.

کاش حتی نمیگذاشتم روزنه ای از دلم باز باشد

تا حتی یک ذره هم از درونش خبر داشته باشی.

افسوس که قلب من زندان ندارد.

افسوس که قلب من سراسر پنجرست.

قلبم بزرگ است و روشن.

و درون آن ......

افسوس

که این دنیا آنقدر زشت است که مجبوریم قلبمان را زندانی کنیم.



نوشته شده در دوشنبه 89/12/2 ساعت 11:31 عصر توسط پرین + لینک ثابت نظر

قالب وبلاگ

Free Template Blog

قالب بلاگفا

قالب پرشین بلاگ

قالب میهن بلاگ

قالب ایران بلاگ

حرفه ای ترین قالب های وبلاگ

وب تولز

ابزار گرافیک و طراحی

براش

وکتور

آیکن

استایل

اکشن

فتوشاپ

طراحی

گرافیک

وبلاگ نویسی

وبلاگ نویسان

کد جاوا اسکریپت

دانلود نرم افزار

برنامه نویسی

آموزش فتوشاپ

عکس

گالری تصویر

قالب وبلاگ

قالب بلاگفا

قالب رایگان

قالب میهن بلاگ

فارسی ورد

مقاله

تحقیق

فلش گیم

بازی های فلش

بازی انلاین

بازی آنلاین

بازی

نو آوران پارس

طراحی سایت

طراحی قالب وبلاگ

هاست

ثبت دامنه

طراحی