سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فقط خدا

<      1   2      

دریا

مرا موج بزرگی پنداشتی!!!!!

که گر به سویت آیم تو و قصرهای شنی ات را غرق خواهم نمود.

دریغا که من موج کوچک کنار ساحل بودم،که با هر وزش کوتاه و بیجانی ولی با امید میخواستم خود را به ساحل امن تو برسانم

تا باصدای آرام پای آب آرامش قصر شنیت شوم.

تو راه ساحل را بستی و سدی گذاشتی.

بگو چگونه در این دریای مشوش آرام باشم؟!!!!!!!!



نوشته شده در دوشنبه 89/12/2 ساعت 11:30 عصر توسط پرین + لینک ثابت نظر

اشک و دستمال

اشک و دستمال 



دستمال کاغذی به اشک گفت قطره قطره ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می کنی؟
عاشقم با من ازدواج می کنی؟
اشک گفت : ازدواج اشک و دستمال کاغذی  !
تو چقدر ساده ای خوش خیال کاغذی  !
توی ازدواج ما تو مچاله می شوی چرک می شوی و تکه ای زبا له می شوی
پس برو و بی خیال باش
عاشقی کجاست !
تو فقط دستمال باش...
دستمال کاغذی دلش شکست گوشه ای کنار جعبه اش نشست
گریه کرد و گریه کرد
در تن سفیدو نازکش دوید خون درد
آخرش دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بودو عاشق و زلال
او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانه های اشک داشت

 

                               



نوشته شده در دوشنبه 89/12/2 ساعت 11:26 عصر توسط پرین + لینک ثابت نظر

فریاد

می خواهم فریاد بزنم از نا مردمی ها

از کج فهمی ها ، نا فهمی ها ، و کورها و کرها

همان هایی که به واسطه نافهمی خداوند بر گوشها و چشمهایشان مهر زده نا نشنوند و نبینند صدای حق را

همان هایی که در روز قیامت کور محشور می شوند

آهای با شمام

هر کجا که می خواهید بروید

تا گور

اما ...

معشوق من را با خود نبرید

معشوق من جز پاکی و عشق خدا چیزی نیاموخته

معشوق من انسان پاکیست که تا آسمان برایش راه بازست

معشوق من از دیار شما نیست

معشوق من از دیار پاکی و از تبار نور است

نمی گذارم این بزرگترین نعمت الهی من را با خود ببرید

از شما پس خواهم گرفت وجود و فکر پاکش را



نوشته شده در دوشنبه 89/12/2 ساعت 8:41 عصر توسط پرین + لینک ثابت نظر

با تو بودن...

بارها خواستم از با تو بودن بنویسم

اما دستان نا توانم نتوانست آن لحظات زیبا را بنویسد

گویی دستانم هم عادت کرده اند به تنهایی

گویی آن ها هم آن شب را خواب بودند

مثل من

مست بودم مست با تو بودن

گاه گاهی به تو مینگریستم تا مطمئن شوم تویی

اما بودی

خود تو صاحب تمام اشکهای من تو بودی

چه می توانم بگویم از حظورت

گرچه کوتاه بود اما...

 شیرین ترین خاطرات تمام عمر تنهایی من بود



نوشته شده در دوشنبه 89/12/2 ساعت 8:22 عصر توسط پرین + لینک ثابت نظر

قالب وبلاگ

Free Template Blog

قالب بلاگفا

قالب پرشین بلاگ

قالب میهن بلاگ

قالب ایران بلاگ

حرفه ای ترین قالب های وبلاگ

وب تولز

ابزار گرافیک و طراحی

براش

وکتور

آیکن

استایل

اکشن

فتوشاپ

طراحی

گرافیک

وبلاگ نویسی

وبلاگ نویسان

کد جاوا اسکریپت

دانلود نرم افزار

برنامه نویسی

آموزش فتوشاپ

عکس

گالری تصویر

قالب وبلاگ

قالب بلاگفا

قالب رایگان

قالب میهن بلاگ

فارسی ورد

مقاله

تحقیق

فلش گیم

بازی های فلش

بازی انلاین

بازی آنلاین

بازی

نو آوران پارس

طراحی سایت

طراحی قالب وبلاگ

هاست

ثبت دامنه

طراحی