این متن به توصیف عشق از نگاه افلاطون می پردازد. سخنگوی افلاطون در این متن سقراط است او نیز از زبان زنی به نام دیوتیما،«اروس»، خدای عشق را توصیف می کند. مفهوم، غایت و علت وجودی عشق را بیان می کند و در نهایت سر آن را با زبانی بسیار زیبا توصیف می کند و به زیبایی خاص می رسد و با بیانی دلنشین تر آنرا به پایان می رساند.
سقراط در صدد است مهمانی که درباره«اروس» ترتیب داده شده است، حقیقت را بیان کند و از آگاتون( یکی از طرفهای بحث بود که«اروس» را زیباترین و لطیف ترین چیزها می دانست) می پرسد آیا عشق، عشقِ چیزی است یا عشق هیچ چیز؟ پاسخ آگاتون اینست که عشق چیزی است. سپس می پرسد آیا عشق که عشق چیزی است خواهان آن چیز است یا خیر؟ البته که خواهان آن است. آیا عشق چیزی را که خواهان است هنگامی خواهان است که آنرا ندارد یا هنگامیکه آنرا دارد؟ ظاهرا هنگامیکه آنرا ندارد . هر طالبی، طالب چیزی است که به آن نیاز دارد نه طالب چیزی که نیازمند آن نیست. کسی که چیزی را دارد خواهان آن نمی تواند باشد چون نیازمند آن نیست. پس به زبانی عشق نیازمند زیبایی است و از زیبایی بهره ندارد زیبایی و نیکی یکی است و پس او از نیکی نیز بی بهره است زیرا نیازمند نیکی است.
سقراط به توصیف عشق از زبان زنی به نام دیوتیما می پردازد زنی که در مساله ی عشق صاحب نظر است و صاحب کراماتی نیز بوده است.
میان دانایی و نادانی میانگینی است و آن اعتقاد درست است. گاهی کسی به مساله ای اعتقاد دارد اما در بیان دلیل برای درستی آن ناتوان است. پس اعتقاد درست مرحله ای میان دانایی و نادانی است.«اروس» نیز با اینکه نه خوب است و نه زیبا لازم نیست که زشت و بد باشد، بلکه چیزی است میان ایندو.«اروس» میانگینی است میان خدایان و موجودات فانی. دمونی است بزرگ، دمونها میانگینی هستند میان خدایان و موجودات فانی، واسطه ای میان خدایان و آدمیان. وظیفه ی آنها اینست که دعای آدمیان را به خدایان می برد و فرمانهای خدایان را به آدمیان می آورند.«اروس» حد فاصل میان خدایان و آدمیان بود و از برکت هستی او همه ی جان به هم می پیوندند و به صورت واحدی در می آیند. خدایان هرگز رابطه ی مستقیم با آدمیان ندارند حد واسطه ی خدا و ادمی، چه در بیداری و چه در خواب به یاری دمونها برقرار می گردد و هر کس از این راز با خبر باشد دارای نیروی دمونی است، در حالیکه دانشها و هنرهای دیگر نیروهای زمینی و دنیوی هستند دمونها بی شمارند و انواع گوناگون دارند«اروس» یکی از آنهاست
«اروس» از آمیزش «پوروس» خدای تلاش و «پنیا» خدای نیاز و تهیدستی بوجود آمد و از خاصیت هر دو برخوردار است. از مادر تهیدستی و بی نوایی را به ارث برد و از اینرو بر خلاف آنچه بیشتر مردمان می پندارند نه لطیف است و نه زیبا بلکه پابرهنه است و بی خانمان.
«اروس» مانند پدر خویش تواناست و در پی نیکی و زیبایی و حقیقت، آنی از تلاش باز نمی ایستد و هر دم چاره ای تازه می اندیشد و هر روز از راهی دیگر در می آید. هم فیلسوفی است جویای دانش و هم جادوگری است مغلطه باز. نه مانند خدایان است و نه مانند آدمیان، بلکه در یک گاه چون تیرش به هدف برسد می بالد و بر می شکفد و گاه پژمرده می گردد و می میرد ولی دوباره سر بر می دارد و زنده می شود هر چه به دست می آورد زود از دست می دهد و از اینرو نه تهیدست است و نه توانگر و همواره حالتی میان دانایی و نادانی دارد. حقیقت امر اینست که خدایان و آدمیان دانا، هرگز جویای دانای نیستند چون از دانایی بهره ای به کمال دارند. نادان اشتیاقی به دانایی ندارد و بی آنکه از خوبی و زیبایی و دانش بهره ای داشته باشد می پندارد که برای خویشتن کافی است. از اینرو از آنچه دارد خرسند است و نیازی به دانایی احساس نمی کند تا در طلب آن گامی بر دارد.
دانش یکی از زیابترین چیزهاست«اروس» دلباخته ی زیبایی است و همواره در جستجوی دانش است از اینرو«اروس» فیلسوف است . فیلسوف میانگینی میان دانا و نادان است. اما کسی که طالب زیبایی است از زیبایی چه می خواهد. می خواهد از زیبایی بهره ور شود. طالب نیکی در حقیقت می خواهد به نیکی برسد و آنرا به دست آورد کسی که به نیکی می رسد نیکبخت می گردد و همه در خواستن و دوست داشتن خوبی شریکند.
مفهوم عشق به طور کلی هر گونه کوششی است برای رسیدن به خوبی و نیکبختی و این خود والاترین هدف هر آدمی است آدمی همواره عاشق و خواهان «نیک» است.(???) آدمی نه تنها نیک را به دست می آورد می خواهد همیشه مالک آن باشد. بنابراین عشق به طور خلاصه عبارت از: اشتیاق به دارا شدن نیکی برای همیشه. جویندگان نیکی در کدام راه باید گام نهند تا بتوان کوشش آنها را عشق به معنای راستین خواند؟
تولید در زیبا و بارور ساختن چیزی زیبا، خواه آن چیز زیبا تن باشد خواه روح! همه ی آدمیان چه در تن و چه در روح خویش نطفه ای نهفته دارند. چون آدمی به سن معین برسد طبعش اشتیاق تولید و بارور ساختن می یابد، ولی آدمی از باور ساختن زشتی ناتوان است تنها در زیبایی می تواند نطفه بگذارد. مقصود آمیزش زن و مرد نیز همین است این خود عملی است الهی. کشش و اشتیاق داشتن به تولید و خود تولید جنبه ی خدایی و جاودانی موجود ات فانی است. ولی این کار آنجا که هماهنگی و سازگاری نباشد میسر نیست و خدایان تنها با زیبایی سازگارند نه با زشتی. بدین جهت زیبایی الهه ای است که زایش را رهبری می کند و به زاینده یاری می رساند. از اینرو کسی که مستعد بارور ساختن است چون به زیبایی برسد سرا پا نشاط و اشتیاق می شود می زاید و بارور می سازد ولی اگر زشتی به او نزدیک شود غمگین و افسرده می شود و روی بر می گرداند و در خود فرو می رود و درد زایش را فرو می خورد بی آنکه بار خویش را سبکتر سازد دور می شود. بنابرای هدف عشق، زیبایی نیست تولید در زیبایی است. تولید مثل برای همین استعداد جنبه جاودانگی موجودات فانی است.(???)
غایت عشق دارا شدن نیکی است برای ابد. نتیجه ای که از این سخن بر می آید اینست که عشق در آن واحد خواهان نیکی و جاودانی است.
علت وجود عشق چیست؟ طبیعت هر موجود فانی همواره در این تلاش است که جاودان بماند و بدین مقصود از راه توالد و تناسل می تواند رسید بدین سان که همیشه موجودی تازه و جوان به جای موجود پیر بگذارد چنانکه می دانید ما هر موجود زنده را از کودکی تا پیری همان می شماریم و به یک نام می خوانیم در حالیکه هیچ آن همان نیست که آنی پیشتر بود، بلکه پیوسته در تغییر و تحول است تمام تنش دائما دگرگون می شود و این دگرگونی خاص تن نیست، بلکه روح نیز همواره دستخوش آنست. چنانکه اخلاق و عادت و تمایلات امیدها و بیمها هرگز به یک حال نمی مانند، بلکه یکی می زاید و دیگری از میان می رود و شگفتی اینجاست که حتی دانشها نیز می آیند و می روند و ما از حیث دانش و شناسایی هرگز به یک حال نمی میانیم. خدایان همواره همان هستند، اما موجودات فانی در حال فناست موجودی تازه از نوع خویش و همانند خویش به جای خود می گذارد و بدین وضع از جاودانگی بهره مند می شود. پس عجیب نیست که هر جانوری به حکم طبیعت کودکان خود را بر همه چیز برتری دهند و برای پروردن آنها هر رنجی بر خود هموار می سازد، زیرا همه ی آن رنجها و کوششها برای جاودانی است.
هرگونه تلاش برای جاودانی نام برای شهرت و نامداری نیز نوعی تلاش برای جاودانی است. هر آدمی هرگونه کارها را برای نام و شهرت جاویدان بجا می آورد و هر چه بهتر باشد زودتر و بیشتر از دیگران به آن کارها دست می یازد، زیرا این رفتار بهترین دلیل عشق او به جاودانی است.(???)
کسانیکه تنشان استعداد تولید دارد به زنان روی می آورند و معتقدند که نام نیک و جاودانی و نیکبختی را از راه تولید فرزندان بدست می آورد ولی آنان که روحی مستعد تولید دارند و زائیدن و آفریدن روحی را برتر از زاد و ولد جسمانی می داند فرزندان روحی بوجود می آورند. فرزندان روح دانش و فضیلت انسانی که زاده ی شعرا و هنرمندان راستین است و والاترین دانشها برای سامان دادن جامعه ها و خانواده هاست که خویشتن داری و عدالت نام دارد. کسی که خدایان، نطفه ی این دانش را در روحش به ودیعه نهاده اند چون بالغ گردد و استعداد تولید و آفریدن بیابد همه جا در پی زیبایی می گردد تا نطفه خود را به او بسپارد، زیرا چنین روحی هرگز نمی تواند با زشتی بیامیزد و در آن تولید کند. بدین جهت از دیدن تن های زیبا شادمان گردد و اگر در یکی از آنها روحی زیبا و شریف که شایسته تربیت بیابد از این هماهنگی تن و روح لذت فراوان می برد و پروانه وار به گرد او می گردد و همین که در رو در روی او می نشیند دهانش پر می شود از سخنان زیبا درباره ی دنش و فضیلت انسانی و اینکه انسان راستین چگونه باید باشد و در پی کدام مقصود باید برود؟ بدین سان کمر به تربیت او می بندد. به عبارت دیگر همین که تن و روحی چنان زیبا و هماهنگ می یابد به او نزدیک می شود و به یاری نطفه ای را که در درون خویش نهفته دارد می زاید و بدنیا می آورد و دمی غفلت نمی ورزد، بلکه به اتفاق معشوق آنرا می پرورد و بدین سان میان آندو دوستی و اتحادی روی می نماید بسی زیباتر و استوار تر از اتحادی که به سبب فرزندان میان زن و مرد پدیدار می گردد و کیست که آن گونه فرزندان روحی را به فرزندان جسمانی برتری ندهد.(???)
والاترین و مقدس ترین سر عشق:
کسی که بخواهد برای رسیدن به مقصود نهایی عشق راه درست را در پیش گیرد باید روزگار جوانی به تن های زیبا دل بیازد. اگر بخت یارش باشد و رهبری کارآزموده به راهنمایی او کمر بندد نخست به یک تن زیبا دل می بندد و می کوشد تا نطفه ای را که در درون خویش نهفته دارد از راه سخنان زیبا به او بسپارد و به همراهی او آنرا بپرورد. سپس در می یابد که زیبایی یک تن با زیبایی تن های دیگر یکی است و همه ی آن زیبائیها از یک تبارند. پس به خود می گوید اگر من شیفته ی زیبایی تنم، علتی نمی بینم که تنی را بر تن های دیگری برتری نهم. با پدیدار شدن این شناسائی، عاشق همه ی تن های زیبا می گردد و از دلبستگی به یک تن تنها دست بر می دارد و اینگونه دلبستگی را حقیر می شمارد. چون بدین مرحله رسید چشمش به دیدن زیبایی روح باز می شود انگاه در می یابد زیبای روح بسی زیباتر از زیبایی تن است. در این هنگام اگر جوانی بیابد که روحی زیبا دارد و از زیبایی تن چندان بهره ای نیافته دل در او می بندد و به جست و جوی اندیشه ها و سخنانی می پردازد که به یاری آنها بتواند او را تربیت کند و هر روز بهتر و شریفتر از روز پیش سازد ولی در این پایه نیز نمی ماند، بلکه خواه ناخواه به پایه ی بلندتر گام می گذارد و زیبایی اخلاق و سنن و آداب و قوانین را می بیند و یگانگی آنها را در می یابد و ز یبایی تن را به دیده حقارت می نگرد و از آن روی بر می تابد در این هنگام راهنما باید روی او را به سوی دانشها و هنرها بگرداند تا زیبایی آنها را نیز ببیند. چون بدین سان با مظاهر گوناگون زیبایی آشنا شد، از آن پس پایبند مظهری واحد نخواهد بود و اسیر زیبایی نوجوانی یا روحی یا عملی نخواهد ماند، بلکه به دنبال دریای بی پایان زیبایی خواهد راند و با یک نظر همه ی پهنای آنرا خواهد نگریست و در آن حال بسی سخنان زیبا و اندیشه های ژرف خواهد آفرید و به یاری نیرویی که از آن خواهد یافت به یگانه شناسایی خاصی که موضوعش زیبایی خاصی است دست خواهد یافت.(???)
خود زیبایی: در پایان راه یکباره با زیبایی حیرت انگیزی که طبیعتی غیر از طبیعت زیباییهای دیگر دارد رو به رو می گردد آن زیبایی خاص، همان چیزی است که همه ی آن کوششها و سیر و سلوکها برای رسیدن به آن صورت گرفته است. آن زیبایی اولا، موجودی سرمدی است که نه بوجود می آید نه از میان می رود، نه بزرگتر می شود نه کوچکتر، در ثانی چنین نیست که از لحاظی زیبا باشد و از لحاظی زشت، یا گاه زیبا باشد و گاه زشت یا در مقایسه با چیزی زیبا و در مقایسه با چیزی زشت، یا در مکانی زیبا و در مکانی زشت. یا به دیده ی گروهی زیبا بنماید و به دیده ی گروهی زشت، یا جزیی از آن زیبا باشد و جزیی نازیبا. آن زیبایی به دیده ی کسی که سعادت دیدار آن نصیبش گردیده است چون زیبایی چهره ای یا دستی یا عضوی از اعضای تن یا مانند زیبایی سخنی یا دانشی یا زیبایی موجودی از موجودات زمینی یا اسمانی نمودار نخواهد شد، بلکه چیزی است در خویشتن و برای خویشتن که همواره همان می ماند و دگرگونی نمی پذیرد و همه ی چیزهای زیبا فقط بدان سبب است که بهره ای از او دارند زیبا هستند .
کسی که در راه عشق را گام به گام پیمود و سر انجام به نقطه ای رسید که دیدگانش به دیدن زیبایی اصلی باز گردید می توان گفت که به مقصد خویش نزدیک شده است، زیرا هر که بخواهد خود به تنهایی، یا به یاری راهنمایی، راه عشق بپیماید چاره ندارد جز اینکه از زیبائیهای زمینی آغاز کند و مرحله به مرحله پیش رود بدین معنی که نخست باید به تنی زیبا دل بندد و از یک تن به دو تن و سپس به همه ی تن های زیبا بپردزد و از تن های زیبا به کارهای زیبا و از کارهای زیبا به دانشهای زیبا روی آورد تا در پایان راه به آن شناسایی خاص برسد که موضوعش «خود زیبایی» است و بدین سان «خود زیبایی» را که یگانه زیبایی راستین است ببیند و بشناسد. بنابراین فقط هنگامی که آدمی در این مرحله گام بگذارد و از دیدار آن زیبایی فی نفسه بهره مند گردد زندگیش ارزش راستین پیدا می کند و اگر نیکبختی روزی نصیب تو گردد و به دیدار آن زیبایی نایل آیی هرگز آماده نخواهی بود آنرا با زر و سیم و جامه های گرانبها یا نوجوانانی که امروز دل از تو می ربایند بسنجی. تو که در برابر این پسران دلربا صبر و آرام خود از دست می دهی و به شوق دیدارشان خوردن و آشامیدن را از یاد می بری پس ببین کسی که بدان مرحله گام بنهد و آن زیبایی فی نفسه را که زیبایی خدایی است در عین صفا و پاکیزگی و دور از هرگونه رنگ و نقش فناپذیر در برابر خویش بیابد به چه حالی می افتد. فقط کسی که آن زیبایی راستین را با دیده ی روح بنگرد و از زیبائیهای زمینی که اشباح و سایه های زیبایی راستین اند روی بر می تابد، به زادن و پروردن فضایل راستین توانا می گردد و اشباح و سایه های فضایل را به دیده ی حقارت می نگرد و پاداش کسی که فضایل راستین را بوجود آورد اینست که در جرگه ی دوستان خدا در می آید و زندگی جاویدان می یابد. (???)
پایان
منبع : منبع: دوره آثار افلاطون، ترجمه محمد حسن لطفی و رضا کاویانی، انتشارات خوارزمی، تهران،