گاهی به دعای آن شب آن پیرمرد فکر می کنم
واقعاً خوشبختی چیست؟؟
خوشبختی تنها بودن است ؟؟
گمان نمی کنم زیرا سالهاست که حتی در جمع هم تنها بودم
وقتی کسی حرفم را نمی فهمید هم تنها بودم
خوشبختی را جز با تو بودن نیافتم
خوشبختی جفت سجاده ایست که با صدای اذان کنار هم پهن شود
خوشبختی قدم زدن های عاشقانه در زیر بارش برف است
خوشبختی قدم زدن در صحن حرمی است
خوشبختی حضور خدا و من و تو است
خوشبختی لقمه ی غذایی است که تو به من بدهی
خوشبختی...
و همه ی خوشبختی من در با تو بودن خلاصه می شود
پروردگارا دعای من که هیچ
ولی دعای آن پیرمرد را برآورده کن