آنقدر به نبودنت عادت کردم
که بودنت را باور نتوانم کرد
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟؟!!
چشمانم از فرط خستگی از گریه های هجران باز نخواهد شد
تا معشوقش را در کنارش ببیند
من سرد نیستم
شعله ای که بیش از حد بسوزد دیگر سوزندگی اول را ندارد
و شاید تن بی جانم دیگر رمق سوختن ندارد
و شاید قلبم دیگر توان طپش ندارد
از من دلگیر مشو
با آمدنت دوباره جان خواهم گرفت
یوسف من چشمان نابینای من با آمدنت بینا خواهد شد
به من کمی فرصت بده تا از جا برخیزم
تا مثل سابق عشق آتشین از نگاهم ببارد
به من کمی فرصت بده...